سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! . . . در دیده ام نور و در دینم بینش بنه . [امام صادق علیه السلام]

تشرفات

پنج شنبه 85 شهریور 30 ساعت 10:54 عصر

ملاقات هر هفته پیرمرد قفل ساز

یکی از دانشمندان، مشتاق زیارت حضرت بقیه الله (عج) بود و از بی توفیقی خود رنج می برد. مدتها ریاضت کشیده و چهل شب چهارشنبه بطور مرتب به مسجد سهله رفت، لیکن اثری از مقصود نیافت.

سپس به علم جفر و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و چله ها به به ریاضت نشست ، اما فایده ای نداشت. لیکن از آنجا که شبها بیدار بود و در سحرها ناله ها داشت، صفا و نورانیتی پیدا کرده ، گاهی برقی نمایان می گشت و بارقه عنایت بدرقه راه وی می شد، حالت خلسه و جذبه به او دست می داد، حقایقی می دید و دقایقی می شنید.

در یکی از این حالات به او گفتند : به خدمت امام زمان (عج) شرفیاب نمی شوی، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی. با اینکه برایش مشکل بود، به راه افتاد و پس از چند روز بدان شهر رسید، و در آنجا نیز به ریاضت مشغول شد و چله گرفت.

روز سی و هفتم یا سی و هشتم به او گفتند: الان حضرت بقیه الله، امام زمان (عج) در بازار آهنگران درب دکان پیرمردی قفل ساز نشسته است برخیز و شرفیاب شو.

زود دست و پای خود را جمع کرد و حرکت نمود، تا به دکان پیرمرد رسید. دید حضرت امام عصر(عج) آنجا نشسته اند و با آن پیرمرد گرم گرفته و سخنان محبت آمیز می گویند. چون سلام کرد، حضرت جواب داد و اشاره به سکوت کرده ، فرمود: اکنون تماشا کن.

در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: ممکن است برای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی از من خریداری کنید، چون من به سه شاهی پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل را نگاه کرد و دید قفل بی عیب و سالم است.

پیرمرد گفت: این قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد، زیرا پول کلید آن بیش از ده دینار نیست، شمااگر ده دینار (دو شاهی) به من بدهید، من کلید این قفل را می سازم، آن وقت ده شاهی می ارزد. (گویا کلید نداشته است) پیرزن گفت: نه من نیازی به قفل ندارم، به پول آن نیازمندم، شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، من به شما دعا می کنم.

پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمان، من هم ادعای مسلمانی دارم. چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را پایمال کنم؟ این قفل اکنون هم هشت شاهی ارزش دارد. من اگر بخواهم سود ببرم به هفت شاهی خریداری می کنم. زیرا در هشت شاهی معامله بی انصافی است که بیش از یک شاهی سود ببریم. اگر می خواهی بفروشی من هفت شاهی می خرم و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت شاهی است و من چون کاسب هستم و باید سود ببرم ، یک شاهی ارزان می خرم.

شاید پیرزن باور نمی کرد این مرد درست می گوید. از این رو ناراحت شد و گفت: من خودم می گویم: هیچ کس به این مبلغ راضی نشد و التماس کردم که سه شاهی بخرند اما نخریدند.

در این هنگام، پیرمرد هفت شاهی پول درآورد و به آن زن داد و قفل را خرید. چون پیرزن بازگشت ، آن حضرت به من فرمود:

آقای عزیز دیدی ، تماشا کردی؟ این طور باشید تا ما به سراغ شما بیاییم، چله نشینی لازم نیست. به جفر متوسل شدن سودی ندارد. ریاضت و سفر دور رفتن نیاز نیست، عمل نشان دهید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم. از تمام این شهر من پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد دین دارد و خدا را می شناسد. این هم امتحانی که داد. از اول بازار این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را نیازمند دیده اند، همه در مقام آن بوده اند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید.

هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجویی می کنم.

 

(اسرار و فوائد وجود حضرت ولیعصر (عج) سید اسماعیل رسول زاده ص 158 به نقل از سرمایه سخن ج 1 ص 611)

نوشته شده توسط نسیم مهدی

ekassaie@yahoo.com


نوشته شده توسط : عاشقان علی (علیه السلام)

لبیک عاشقان [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها  :